جوجوی مامان

الان که دارم این مطلب رو می نویسم جوجوی مامان پیشم نیست آخه من سرکارم و عزیز دلم پیش مامانیشه

بردیا جون موقعی که بدنیا اومد خیلی ساکت و آروم بود اونقدر که حتی حرکت پلکهاش هنوز یادمه که خیلی به آرومی بازوبسته میشد. اما بعدش نشون داد که نه من بردیای قهرمانم آروم و ساکت نمیشینم و درست تا آخر 6 ماهگیش اذیتم کرد نه خواب شب داشتیم نه استراحت روزانه من و باباش و مامانیش دائم بغلش می کردیم و راه می بردیم و لالایی می خوندیم تا شاید وروجک یه ساعتی بخوابه ولی این جوجوی ما از رستم دستان هم قهرمان تر بود طوری که هیچکدوم حریفش نمی شدیم آخرهاش که کم می آوردیم آقا تازه پلکهاش گرم می شد اونوقت کافی بود زمین بزاریش یا اینکه سروصدایی بیاد سریع به حالت آماده باش در می اومد تا به دشمن حمله کنه خلاصه اینکه شازده پسر خوابش خیلی کم بود و با همین اوضاع کم خوابی و قولنجی که داشت تا 6 ماه اذیت شدیم طوری که 10 کیلو کم کردم.

خلاصه هرچی بود گذشت و کم کم جوجوی خوشگلم یاد گرفته که باید چه طوری بخوابه شبهاش رو ماشاء الله خوب می خوابه روزهاش هم اگه پیشش باشم یه سه چهار ساعتی می خوابه

حالا جوجوی ناز مامان تاتی تاتی میره تو هشت ماهگی قربونش برم خیلی ناز و مامانی شده و خیلی هم بامزه... خیلی هم توفامیل طرفدار داره....از مامانی و بابایی تا عمه ها، عمو، خاله، دایی و........

 


تاریخ : 04 تیر 1391 - 20:36 | توسط : بردیاجون | بازدید : 947 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

  • بردیاجون به نظر من خوشبخترین پسر کوچولوی دنیا هستی چون که خدا بهت یک مادری داده که تو را سرشار از مهر ومحبت میکنه به امید روزهای خوب
  • سلام مامان بهار.اين چه وضعيه ؟ چرا اصلا به حرفاي من توجه نميكني ؟ چرا مطلب جديد نميذاري ؟ عكس جديد؟ من تقريبا هر روز ميام ولي بازم مطالب قبله .اگه جاي برديا بودم ميگفتم وبلاگ نميخوام .اگه دوباره بيام وببينم هيچي عوض نشده من ميدونم وتو.

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی