سلامی دوباره

باسلام خدمت تمامی دوستای عزی که تو این مدت به وبلاگ سر زدند و نظر دادند این مطلب رو نوشتم تا توضیح کوچیکی در مورد غیبتمون بدم قضیه از اونجایی شروع میشه که تصمیم گرفتیم آقا بردیا رو از پوشک بگیریم که با همت خودش و شیطونیهاش تونیستیم دو هفته ای از پوشک بگیریم بعد از اون هم یه مدت که باهاش سرگرم بودیم چون که مامانی کارمند بود و دیدیم آقابردیا هم داره به دو سالگی اش نزدیک میشه گفتیم از شیر هم بگیریمش که جدا" این فعالیت دومی خیلی سخت تر از اولی بود چون تو فعالیت اول بیشتر مادر اذیت میشه و تو فعالیت دوم بیشتر خود بچه که اینهم پروسه طولانی تری داشت (حدود دو ماه طول کشید تا کاملا" از ذهنش پاک شد که دیگه بزرگ شده و نباید شیر بخوره)، بعد از این اتفاق محل کار پدرش عوض شد و یه مدت هم با اون درگیر بودیم بعد از اون نوبیت به تعغویض خونه رسید و یه جابجایی کوچولو که نزدیک به یک ماه طول کشید و بعد از اون بدترین اتفاق برای زندگی ما رخ داد و اون هم تصادف پدرو مادر بردیا بود که خداوند بزرگ در حق ما لطفی بی نهایت بی منت کرد و ما رو دوباره به این زندگی برگردوند و خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنیم که در این اتفاق بردیا با ما همراه نبود و پسرگلم از این بلا مصون ماند. خلاصه اینکه تازه یه مدت کوتاهی هست که فرصت دوباره ای پیدا کردیم تا به وبلاگ آقابردیای گل برسیم و سروسامونش بدیم بازهم از همگی ممنون منتظر نظرات خوبتون هستیم....

 


تاریخ : 21 دی 1392 - 19:11 | توسط : بردیاجون | بازدید : 818 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

  • دختر جون چی همه سختی کشیدی واقعا فشار زندگی روت خیلی زیاده.خسته نباشی امیدوارم روزهای خوب و با آرامشی در انتظارت باشه.بیشتر مطلب یا عکس بزار پسرت بزرگ شد نگه بهش کم اهمیت دادی.

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی